شعر های باران خورده ....6
مشاوره،اجراء و نظارت -----ISSR,SSQR,ISO9001,IATF16949
شعر های باران خورده ....6
تاریخ : پنج شنبه 8 مهر 1395
نویسنده : RmZiRn

آنچه را عقل به یک عمر به دست آوردست

دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد



فاضل نظری

 

 

حاصل عقل

به نسیمی همة راه به هم می‌ریزد
کی دل سنگ تو را آه به هم می‌ریزد

سنگ در برکه می‌اندازم و می‌‌پندارم
با همین سنگ زدن، ماه به هم می‌ریزد

عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است
گاه می‌ماند و ناگاه به هم می‌ریزد

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
عشق یک لحظه کوتاه به هم می‌ریزد

آه، یک روز همین آه تو را می‌گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می‌ریزد

 

پریشانان  پری را می پرستند

 

گدایان گوهری را می پرستند...

 

خبر از دین مداحان ندارم

 

خطیبان منبری را می پرستند

 

سواران پرچمی را می ستایند

 

دلیران سنگری را می پرستند

 

چه می دانند اینان از شهیدان

 

که خون و خنجری را می پرستند

 

خدا را عالمان و مفتیان هم

 

کتاب و دفتری را می پرستند

 

به بیت الله رفتم دیدم این قوم

 

به جای او دری را می پرستند

 

گناه از چشم و گوش بسته ماست

 

که این کوران کری را می پرستند

 

صدای اعتراضی نیست اینجا

 

ابوذرها زری را می پرستند

 

خوشا آنان که دور از این جماعت

 

خدای دیگری را می پرستند

 

علیرضا قزوه

 

 

 

مرا بازیچه خود ساخت چون موسی که دریا را
فراموشش نخواهم کرد چون دریا که موسی را

نسیم وصل وقتی بوی گل می داد حس کردم
که این دیوانه پرپر می کند یک روز گل ها را


خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
نباید بی وفایی دید نیرنگ زلیخا را

کسی را تاب دیدار سر زلف پریشان نیست
چرا آشفته می خواهی خدایا خاطر ما را؟

نمی دانم چه افسونی گریبان گیر مجنون است
که وحشی می کند چشمانش آهوهای صحرا را

چه خواهد کرد با ما عشق؟ پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را


فاضل نظری

 

فکر کن باران شبی نم نم بیاید، وای نه
یار ِ مو خرمایی ات از بم بیاید، وای نه

بعد ِ عمری دست دور ِ گردنت جای ِ سلام
بوسه با هر "دوستت دارم" بیاید، وای نه


تو بپرسی: عاشقم هستی چه اندازه؟ و من
هرچه بشمارم ستاره کم بیاید، وای نه

عطر ِ قلیان ِ دو سیبت رشک ِ حوای ِ بهشت
من کنارت، غبطه بر آدم بیاید، وای نه

در دهانش بسته باشد، پرده ها پوشیده چشم
پلکهای ِ پنجره برهم بیاید، وای نه

چشم در چشمم بریزی تا شوم مست از شراب
درصد ِ گیرایی ات کم کم بیاید، وای نه

من همان پروانه ی ِ بدپیله ی ِ آغوش ِ تو
نوبت ِ زندان ِ ابریشم بیاید، وای نه

کاشکی از خواب شعرم برنخیزم تا ابد
طعم ِ لبهایت مگر دستم بیاید، وای نه...

 

 شهراد میدری

 

 قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

...

غلامرضا طریقی


 

 یادش بخیر اتوبوسای دو طبقه و مسیر انقلاب

فکر کنم سال 72 بود ، از بابام یه پونصد تومنی گرفته بودم برم انقلاب

جزوه دانشگاهی (بهتره بگم جزوه های دانشگاهی ) بگیرم

یه نونوایی نون بربری اونجاها هم هست

درست یادمه که زده بود هر نون دو تومن !!!

پیش خودم حساب کردم اگه پونصد تومنم رو بدم نون بربری

و ببرم خونه چی میشه!! دویست و پنجاه تا نون بربری

هیچی دیگه آخرش با اتوبوسای دوطبقه برگشتم خونه نیشخند

اصلا من اسم گرونی نون رو آوردم ؟

چیزی گفتم که جلدی میخا بری ادامه مطلب ؟

 

 

 

 

 

قسمت این بود که من با تو معاصر باشم

تا در این قصــــه پر حادثــه حاضــــر باشم

حکم پیشانی ام این بود که تو گم شوی و

من بــه دنبال تو یک عمر مسافــــر باشـــم

...

تو پری باشـــی و تا آن سوی دریا بروی

من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم

قسمت این بود، چرا از تو شکایت بکنم؟

یا در این قصـــه بــــه دنبال مقصر باشم؟

شاید این گونه خدا خواست مرا زجر دهد

تا برازنده اســــم خوش شاعـــر باشـــــم

شاید ابلیس تو را شیطنت آموخت که من

در پس پرده ایمان بــــه تــــو کافـــر باشـم

دردم این است که باید پس از این قسمت ها

سال هــــا منتــظـر قسمت آخـــــر باشــــــم

 

غلامرضا طریقی

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت


حسین منزوی

 

 

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه هایت

به قصه ی تو هم امشب درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

تهی است دستم اگرنه برای هدیه به عشقت

چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

چگونه می طلبی هوشیاری از من سرمست

که رفته ایم ز خود پیش چشم هوش ربایت

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست

اگر هر آینه ، غیر از تویی نشست به جایت

هنوز دوست نمی دارمت مگر به تمامی؟

که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

در آفتاب نهانی که هر غروب و طلوعی

نهم جبین وداع و سر سلام به پایت


حسین منزوی

از آن زمان که آرزو چو نقشی از سراب شد

تمام جستجوی دل، سوال بی جواب شد

نرفته کام تشنه ای به جستجوی چشمه ها

خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر آب شد . . .

 

 

چه سینه سوز آب ها ،که خفته بر لبان ما

هزار گفتنی به لب ، اسیر پیچ و تاب شد

نه شور عارفانه ای ، نه ذوق شاعرانه ای

قرار عاشقانه ام ، شتاب در شتاب شد

نه فرصت شکایتی ، نه قصه و حکایتی

تمام جلوه های جان ، چو آرزو به خواب شد

نگاه منتظر به در، نشست و عمر شد به سر

نیامده به خود دگر ،که دوری شباب شد

 

وقتی دلم به سمت تو مایل نمی شود

 

باید بگویم اسم دلم دل نمی شود

 

دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند

 

دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود

 

تکلیف پای عابرمان چیست آیه ایی

 

از آسمان فاصله نازل نمی شود

 

خط میزنم غبار هوا را که بنگرم

 

آیا کسی ز پنجره داخل نمی شود ؟

 

….

 

می خواستم رها شوم از عاشقانه ها

 

دیدم که در نگاه تو حاصل نمی شود

 

تا نیستی تمام غزل ها معلق اند

 

این شعر مدتی ست که کامل نمی شود

 


زنده یاد نجمه زارع

 

 

 

 

 

وقتی که چترت را گشودی در کنارم

با یک دلِ ابری هوس کردم ببارم


در گیر و دار قحطیِ یک لحظه شادی

لبخندهایت می شود دار و ندارم ..


عمری فقط از غصه ها گفتم برایت

از صبر تو .. از چشم هایت شرمسارم
 

  محمد شریف

کـاش عـــشـــق آدمـــهـــــا

شبیه درخت های خرمالو بــود

که درپــایــیـــزبـرگـهـایـشـــان

را ازدســــت مــــی دهــــنـــد

اماعـشقـشان به بار می نشیـنـد

و زیــبــایــی مــی آفــریـــنــــد


                                                      لیلا خراسانی فر/ از کتاب "کاش عاشق بودی "

 

پـایـیـز طـرحِ تـازه به جـانم کشیده است

از فـرط ِعشق در هیجانم کشیده است


لـبـخـنـدِ دلـبـری به لبانم نـهـاده است

فـریـادِ عـاشقی ز نهـانم کشیـده است


امسال عـاشقانـه تـر ازعـشـق پـارسال

چون برگِ سرخ تشنه زبانم کشیده است


آهـوی سـرکشم، به دلِ دشت می دوم

انــگار آرشـی بـه کـمـانم کشیـده است


آه از نــهـاد مـن بـه در آورده وســوســه

امشب عجب به اوجِ فغانم کشیده است


رنگِ غروب رنگِ سفر رنگِ خواهش است

طـرحی که نـقشبندِ خزانم کشیده است


بـانـگـم به آسـمـان خــدا می رسـد ز درد

دردی که این چنین به تکانم کشیده است


راحله یار

عشق پرواز بلندی است ، مرا پر بدهید
به من اندیشه ی از مرز فراتر بدهید

من به دنبال دل گمشده ای می گردم
یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

تا درختان جوان ، راه مرا سد نکنند
برگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید

یادتان باشد اگر اگر کار به تقسیم کشید
باغ جولان مرا بی در و پیکر بدهید

آتش از سینه ی آن سرو جوان بردارید
شعله اش را به درختان تناور بدهید

تا که یک نسل به یک اصل خیانت نکند
به گلو فرصت فریاد ابوذر بدهید

عشق اگر خواست، نصیحت به شما گوش کنید
تن برازنده او نیست به او سر بدهید

دفتر شعر جنون بار مرا پاره کنید
یا به یک شاعر دیوانه ی دیگر بدهید

 

محمد سلمانی


 

پاییز آمدست که خود را ببارمت

 

پاییز لفظ دیگر "من دوست دارمت"

 

بر باد می دهم همه ی بود خویش را

 

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

 

باران بشو ، ببار به کاغذ ، سخن بگو

 

وقتی که در میان خودم می فشارمت

 

پایان تو رسیده گل کاغذی من

 

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

 

اصرار می کنی که مرا زودتر بگو

 

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

 

پاییز من ، عزیز غم انگیز برگریز

 

یک روز می رسم و تو را می بهارمت

 


"سید مهدی موسوی"

 

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﻣﺒﺘﻼ ﮐﻨﺪ

ﺑﺎ ﺭﻧﮓﻫﺎﯼ ﺗـﺎﺯﻩ ﻣــﺮﺍ ﺁﺷﻨﺎ ﮐﻨﺪ

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ

ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻗﺎﻟﯿﭽـــﻪ ﺟﺎ ﮐﻨﺪ

ﺍﻭ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺲ ﻧﻪ ﻣﺎﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ

ﺭﺍﺯﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻏﭽـــﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﻣﻼ ﮐﻨﺪ

ﺍﻭ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻣﺴﺎﻝ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ

ﺍﻧﺪﻭﻩﻫــﺎﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﯿــﺎﺭﺩ ، ﺧـﺪﺍ ﮐﻨﺪ

ﺍﻭ ﻣﯽﺭﺳﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻨﺪ ﻣﺮﺍ

ﺍﻭ ﻗـﻮﻝ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺑـﻪ ﻗــﻮﻟﺶ ﻭﻓﺎ ﮐﻨﺪ

ﭘﺎﯾﯿﺰ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺳﺖ، ﻭَ ﺭﺍﻫﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ

ﺟــﺰ ﺍﯾﻦ ﮐــﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺐ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ ﺩﻋﺎ ﮐﻨﺪ

ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺛﺮ ﮐﻨﺪ، و ﺧﺪﺍﻭﻧد ﻓﺼﻞ ﻫﺎ

ﯾﮏ ﻓﺼﻞ ﺭﺍ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻭ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﮐﻨﺪ

ﺗﻘﻮﯾـﻢ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﺑﻬـــﺎﺭ ﺭﺍ

ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺭﺍﻩ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺟﺪﺍ ﮐﻨﺪ

ﺧﺶ ﺧﺶ ... ، ﺻﺪﺍﯼ ﭘﺎﯼ ﺧﺰﺍﻥ ﺍﺳﺖ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ

ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑـــﻪ ﺭﻭﯼ ﺣﻀــﺮﺕ ﭘﺎﯾﯿــــﺰ ﻭﺍ ﮐﻨﺪ


ﻋﻠﯿﺮﺿﺎ ﺑﺪﯾﻊ

هی فلانی!

زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی خواهی

من گمانم زندگی باید همین باشد ...

 

مهدی اخوان ثالث

 

شهر یور سال 69، مهدی اخوان ثالث بدرود حیات گفت

خسته ام از آرزوها؛ آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی؛ بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را؛ روز وشب تکرارکردن

خاطرات بایگانی ؛ زندگی های اداری

آفتاب زرد وغمگین؛ پله های رو به پایین

سقفهای سرد و سنگین؛ آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته؛ چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته؛ خسته از چشم انتظاری

صندلیهای خمیده؛ میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده؛ گریه های اختیاری

عصر جدولهای خالی؛ پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی؛ نیمکتهای خماری

رونوشت روزها را؛ روی هم سنجاق کردم

شنبه های بی پناهی؛ جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را؛ با غبار آرزوها

خاک خواهد بست روزی؛ باد خواهد برد باری

روی میز خالی من؛ صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیتها؛ نامی از ما یادگاری

                                                       قیصر امین پور


پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی


شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی


شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی


از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت

از شانه ام می چیده است هر روز شب بویی


نام تو را می کند روی میزها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی


بیچاره آهویی که صید پنجه شیری است

بیچاره تر ، شیری که صید چشم آهویی


اکنون ز تو با ناامیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی


آئینه خیلی هم نباید راستگو باشد

من مایه رنج تو هستم، راست می گویی ...


فاضل نظری 


 

سیمین بهبهانی هم پر کشید و رفت

 

 

یاد

 

شب چون به چشم اهل جهان خواب می دود

 

میل تو گرم، در دل بی تاب می دود

 

در پرده ی نهان ِ دلم جای می کنی

 

گویی به چشم خسته تنی خواب می دود

 

می بوسمت به شوق و برون می شوم ز خویش

 

چون شبنمی که بر گل شاداب می دود

 

می لغزد آن نگاه شتابان به چهره ام

 

چون بوسه ی نسیم که بر آب می دود

 

وز آن نگاه، مستی عشق تو در تنم

 

آن گونه می دود که می ناب می دود

 

بر دامنم ز مهر بنهْ سر، که عیب نیست

 

خورشید هم به دامن مرداب می دود

 

وزگفتگوی خلق مخور غم، که گاهگاه

 

ابر سیه به چهره ی مهتاب می دود.

 

چه گویمت؟ که تو خود با خبر ز حال منی

 

چو جان، ‌نهان شده در جسم پر ملال منی

 

چنین که می‌گذری تلخ بر من، از سر قهر

 

گمان برم که غم‌انگیز ماه و سال منی

 

خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام

 

لطیف و دور گریزی، مگر خیال منی

 


به یاد بانوی غزل ایران سیمین بهبهانی ، یادت همواره گرامی

 

 

 

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین

هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت

که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق

کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد

چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق

چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد

کبوتری که زیادی بلند پرواز است

سعید بیابانکی

به رسم صبر ، باید مرد آهش را نگه دارد

 اگر مرد است ، بغض گاهگاهش را نگه دارد

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان تر

مسلمانی که می خواهد نگاهش را نگه دارد

عصای دست من عشق است ، عقل سنگدل بگذار

که این دیوانه تنها تکیه گاهش را نگه دارد

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

دلم را چشم هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد

 

سجّاد سامانی

 

 

 

 

 




|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
موضوعات مرتبط: ادبی , هنر(طرّاحی،نقّاشی،خطّاطی و...) , ,
برچسب‌ها: مجله ی ادبی , شعر , عاشقانه ,
مطالب مرتبط با این پست
» به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
» ﺩﻟﺨﻮﺷﻢ ﺑﺎ ﻏﺰﻟﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﻫﻤﯿﻨﻢ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ
» صد و چند نکته فرهنگ شهروندی به زبان خیلی خیلی ساده
» چیزی به اندازه استحکام شخصیت مقدس نیست
» ضرب المثل ایرانی
» من وتو
» عکس نوشته های عاشقانه و احساسی
» بیایید با فرهنگ شویم ! قسمت دهم
» داستان کوتاه/ زنجیر عشق
» داستان کوتاه / مولانا و شمس
» "حکایت یک ویرگول" از احمد شاملو
» داستان‌ کوتاه / هاچیکو ماجرای سگ دوست‌داشتنی
» نقاشي رنگ و روغن واقعي توسط MaryJaneAnsell
» نقاشی های مفهومی و عجیب یک هنرمند لهستانی-1
» نقاشی های مفهومی و عجیب یک هنرمند لهستانی-2
» نقاشی های مفهومی و عجیب یک هنرمند لهستانی-3
» قدرت باور ها
» گزیده ای از جملات زیبا و ماندگار از بزرگان-1
» گزیده ای از جملات زیبا و ماندگار از بزرگان-2
» گزیده ای از جملات زیبا و ماندگار از بزرگان-3
» خواندنی
» به کسی جسارت نکن...
» پیامک های مناسب برای تبریک "عید سعید فطر"
» کیلاً بغیر ثمنٍ لو کان له وعاء
» حراج گنج
» خلاقیت با استفاده از سیم + تصاویر
» فروش نقاشی‌های پسر ۱۱ ساله انگلیسی به مبلغ چهارصدهزار پوند
» نقاشی با اتو بر روی پارچه ابریشمی
» خوشنویسی با ناخن به جای قلم! +عکس
» نقاشی سه بعدی، در بستر ساحل
» عکس‌های بارانی
» نیایش
» مرحوم حسین پناهی
» دلنوشته اي براي امام زمان (11)
» آخرین دانلود های کتاب p30download
» آخرین دانلود های صوت p30download
» پیام عاشقانه محبت آمیز تابستان ۹۳
» جملات الهام بخش و زیبا برای زندگی (20)
» حدیث روز/ پانزده نشانه آخر زمان در کلام رسول خدا(ص)
» دلنوشته ها
» دلنوشته های مهدوی001
» دلنوشته های مهدوی002
» آثار جمعی از هنرمندان
» مجموعه عکس های عاشقانه دوست داشتن 2014
» با شگفتی های وضو آشنا شوید + دانلود نرم افزار
» آثار و فواید "بسم الله الرحمن الرحیم" در تمامی امور + دانلود نرم افزار
» شاهنامه فردوسی را به تلفن هوشمند خود بیاورید + دانلود
» ذکر بسم الله النور
» سخنان زیبا فرانتس كافكا, جملات قصار
» دانلود کتاب ضرب الامثال و کنایات – بیش از شش هزار ضرب المثل

آخرین مطالب

/
بسم الله الرحمن الرحیم، وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ ♥♥♥♥♥ اللّهـُمَّ صَـلِّ عَلے مُحَـمَّد ﷺ وَ آلِـ مُحَـمَّد ﷺ وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم ♥♥♥♥♥ به نام خدایی که ماهی کوچک قرمز را محتاج دریای بی کران آبی کرد... ♥♥♥♥♥ رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا (80/اسراء) پروردگارا ! مرا در هر کاری به درستی وارد کن و به درستی خارج ساز واز جانب خود برایم حجتی یاری بخش پدید آور ! ♥♥♥♥♥ اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَ في كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً و َناصِراً وَ دَليلاً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً ♥♥♥♥♥ اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الأَرْضَ وَ لاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ *(۲۵۵)* لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَیَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ *(۲۵۶)* اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ *(۲۵۷)*..... صدق الله العّلی العّظیم ♥♥♥♥♥ اللَّهُمَّ صَلِّ علی ، علی بْنِ موسي الرِّضَا مرتضي الامام التَّقِيَّ النَّقِيَّ وَ حُجَّتِكَ علی مِنْ فَوْقِ الارض وَ مَنْ تَحْتِ الثري الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ صلاه كَثِيرُهُ تامه زاكيه متواصله متواتره مترادفه كَأَفْضَلِ ماصليت عَلَيَّ أَحَدُ مِنْ اوليائک... پرودگارا، ‌ بر علي بن موسي الرضاي برگزيده ،‌ درود و رحمت فرست . آن پيشواي پارسا و منزه و حجت تو بر هر كه روي زمين و زير خاك است. بر آن صديق شهيد درود و رحمت فراوان فرست، ‌درودي كامل و بالنده و از پي هم و پياپي و پي در پي، ‌همچون برترين و درود و رحمتي كه بر هريك از اوليائت فرستادي. ♥♥♥♥♥ خیالت راحت ! من همان منم ؛ هنوز هم در این شب های بی خواب و بی خاطره، میان این کوچه های تاریک پرسه می زنم اما به هیچ ستاره ی دیگری سلام نخواهم کرد.. ♥♥♥♥♥ سکوتم را نکن باور..... من آن آرامش سنگین پیش از مرگ توفانم..... من آن خرمن ..... من آن انبار باروتم...... که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر.... ♥♥♥♥♥ 09141050409